part68
تهیونگ: من کاری نمیتونم بکنم یعنی من با خالم صحبت کنم
جونهو: اهمم نمیتونی؟
تهیونگ: نمیدونم باشه بهش میگم
جونهو: ا/ت واقعا مشکلی نداره؟
تهیونگ: نه نداره
جونهو: من چند وقتی میشه با خالت در ارتباطم ولی درمورد ازدواج باهاش صحبت نکردم
تهیونگ: همم باشه
جونهو: فعلا به کسی چیزی نگو
تهیونگ: باشه
چند ماه بعد
صبح
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
تهیونگ:بریم
ا/ت: الان
تهیونگ: اره بابام و بابابزرگت و عمو رفتند ماهم بریم؟
ا/ت: باشه
تهیونگ: تو ماشین منتظرتم
ا/ت: باشه عشقم
چند دقیقه بعد
تو راه بودیم داشتیم میرفتیم
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا/ت: این ماشین مشکی بزرگه حس میکنم داره تعقیبمون میکنه
تهیونگ: اینقدر سریال نبین عزیزم
ا/ت: جدی دارم میگم داره میاد میشه صبر کنی برم ببینم کیه؟
تهیونگ: پلیسی؟
ا/ت: خب حس بد دارم نسبت بهش
تهیونگ: فکر الکی نکن داریم میرسیم
چند ساعت بعد
تهیونگ: عمو
جونهو: جانم
تهیونگ: قرار چطور پیش میره
جونهو: خوبه میخوام چند روز دیگه درمورد صحبت کنم تو میتونی به ا/ت بگی
تهیونگ: اهمم آره
جونهو: پس امشب باهاش حرف بزنم
تهیونگ: چشم
جونسو: چی میگید شما دوتا نشستید قهوه میخورید درمورد کی حرف میزنید
تهیونگ: رازه
جونسو: چه رازی
جونهو: مهم نیست
جونسو: تهیونگ میخوام یکم با عموت حرف بزنم
تهیونگ: باشه من میرم
جونهو: چیشده؟
جونسو: میگم نمیخوای درمورد نقشه آینده شرکت به بچه ها چیزی بگی؟
جونهو: بابا گفته بگید ولی نه فعلا نه سنشون زیاد نیست تجربه هم ندارند باید یکم با تجربه تر باشند
جونسو: اهمم آره
شب
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: عشقم من باید برم قرار دارم از خونه دوره بابا و عمو و پدربزرگ هم رفتند تو میتونی زنگ بزنی راننده
ا/ت: باشه عشقم برو مراقب خودت باش
تهیونگ: توهم مراقب باش فدات شم خدافظ
ا/ت: خدافظ
چند دقیقه بعد
نگاه به ساعت کردم و وسایلمو جمع کردم و رفتم پایین
یه ماشین سیاه مشکی اومد روبروم فکر کنم این همون ماشینی بود که امروز داشت تعقیبمون میکرد
یکم فاصله گرفتم و خواستم برم داخل یکی از اون ماشین پیاده شد اومد نزدیکم
*: نمیخوام بهت آسیب بزنم بیا داخل ماشین
ا/ت: من چیزی ندارم فقط لوازم آرایشی تو کیفم دارم اینم گوشیم بیا کیفمو ببر کاری باهام نداشته باش
*: آقا دستور داده باید شمارو ببرم پس نمیخوام بهتون آسیب برسونم
ا/ت: آها ببخشید باشه اومدم
رفتم تو ماشین نشستم
*: آقا گفته که باید چشماتون رو ببندم چون نباید ببینید
ا/ت: باشه
تهیونگ چه نقشه ای داری دوباره من که تولدم نزدیک نیست
یک ساعت بعد
ا/ت: خسته شدم نزدیک نیستیم؟
*: رسیدیم
ا/ت: چشم بندمو باز کنم
*: نه
دستمو گرفتند و بردند یه جایی نشستم
ا/ت: عشقم چه سورپرایزی این وقت سال؟
چشم بندم رو باز کرد
هیون: عشقم؟
#فیک
#سناریو
جونهو: اهمم نمیتونی؟
تهیونگ: نمیدونم باشه بهش میگم
جونهو: ا/ت واقعا مشکلی نداره؟
تهیونگ: نه نداره
جونهو: من چند وقتی میشه با خالت در ارتباطم ولی درمورد ازدواج باهاش صحبت نکردم
تهیونگ: همم باشه
جونهو: فعلا به کسی چیزی نگو
تهیونگ: باشه
چند ماه بعد
صبح
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
تهیونگ:بریم
ا/ت: الان
تهیونگ: اره بابام و بابابزرگت و عمو رفتند ماهم بریم؟
ا/ت: باشه
تهیونگ: تو ماشین منتظرتم
ا/ت: باشه عشقم
چند دقیقه بعد
تو راه بودیم داشتیم میرفتیم
ا/ت: تهیونگ
تهیونگ: جانم
ا/ت: این ماشین مشکی بزرگه حس میکنم داره تعقیبمون میکنه
تهیونگ: اینقدر سریال نبین عزیزم
ا/ت: جدی دارم میگم داره میاد میشه صبر کنی برم ببینم کیه؟
تهیونگ: پلیسی؟
ا/ت: خب حس بد دارم نسبت بهش
تهیونگ: فکر الکی نکن داریم میرسیم
چند ساعت بعد
تهیونگ: عمو
جونهو: جانم
تهیونگ: قرار چطور پیش میره
جونهو: خوبه میخوام چند روز دیگه درمورد صحبت کنم تو میتونی به ا/ت بگی
تهیونگ: اهمم آره
جونهو: پس امشب باهاش حرف بزنم
تهیونگ: چشم
جونسو: چی میگید شما دوتا نشستید قهوه میخورید درمورد کی حرف میزنید
تهیونگ: رازه
جونسو: چه رازی
جونهو: مهم نیست
جونسو: تهیونگ میخوام یکم با عموت حرف بزنم
تهیونگ: باشه من میرم
جونهو: چیشده؟
جونسو: میگم نمیخوای درمورد نقشه آینده شرکت به بچه ها چیزی بگی؟
جونهو: بابا گفته بگید ولی نه فعلا نه سنشون زیاد نیست تجربه هم ندارند باید یکم با تجربه تر باشند
جونسو: اهمم آره
شب
تق تق تق
ا/ت: کیه؟
تهیونگ: عشقم من باید برم قرار دارم از خونه دوره بابا و عمو و پدربزرگ هم رفتند تو میتونی زنگ بزنی راننده
ا/ت: باشه عشقم برو مراقب خودت باش
تهیونگ: توهم مراقب باش فدات شم خدافظ
ا/ت: خدافظ
چند دقیقه بعد
نگاه به ساعت کردم و وسایلمو جمع کردم و رفتم پایین
یه ماشین سیاه مشکی اومد روبروم فکر کنم این همون ماشینی بود که امروز داشت تعقیبمون میکرد
یکم فاصله گرفتم و خواستم برم داخل یکی از اون ماشین پیاده شد اومد نزدیکم
*: نمیخوام بهت آسیب بزنم بیا داخل ماشین
ا/ت: من چیزی ندارم فقط لوازم آرایشی تو کیفم دارم اینم گوشیم بیا کیفمو ببر کاری باهام نداشته باش
*: آقا دستور داده باید شمارو ببرم پس نمیخوام بهتون آسیب برسونم
ا/ت: آها ببخشید باشه اومدم
رفتم تو ماشین نشستم
*: آقا گفته که باید چشماتون رو ببندم چون نباید ببینید
ا/ت: باشه
تهیونگ چه نقشه ای داری دوباره من که تولدم نزدیک نیست
یک ساعت بعد
ا/ت: خسته شدم نزدیک نیستیم؟
*: رسیدیم
ا/ت: چشم بندمو باز کنم
*: نه
دستمو گرفتند و بردند یه جایی نشستم
ا/ت: عشقم چه سورپرایزی این وقت سال؟
چشم بندم رو باز کرد
هیون: عشقم؟
#فیک
#سناریو
- ۲۵.۸k
- ۲۳ مرداد ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۴۹)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط